عصر ایران: زیگموند فروید، زادهٔ ۶ مه ۱۸۵۶ در فرایبرگ (در آن زمان بخشی از امپراتوری اتریش، امروز در جمهوری چک)، از بزرگترین و بحثبرانگیزترین اندیشمندان سدهٔ بیستم بود.
او بنیانگذار روانکاوی بود؛ کسی که با جسارت، پرده از ژرفای ذهن انسان برداشت و مفاهیمی چون ناخودآگاه، رؤیا، سرکوب و عقدههای کودکی را وارد فرهنگ عمومی کرد.
زندگی فروید، همچون نظریاتش، آمیخته با چالش، نقد، تحول و رادیکالیسم فکری بود.
او در خانوادهای یهودی، با ریشههایی در بازرگانی و علوم انسانی، چشم به جهان گشود. کودکیاش را در وین گذراند؛ شهری که تا واپسین سالهای زندگیاش مرکز فکر و تجربهاش باقی ماند.
از همان ابتدا نبوغ او درخشان بود: دروس مدرسه را با درخششی مثالزدنی پشتسر گذاشت و در ۱۷ سالگی وارد دانشگاه وین شد تا در رشتهٔ پزشکی تحصیل کند.
در ابتدا علاقهمند به زیستشناسی و علوم طبیعی بود، اما مسیر زندگیاش، با ورود به عرصهٔ نورولوژی و سپس روانشناسی، تغییر کرد.
کار در کنار ژانمارتن شارکو، عصبشناس مشهور فرانسوی، فروید را با هیپنوتیزم و درمان هیستری آشنا کرد و بذر اولیهٔ روانکاوی را در ذهنش کاشت.
آغاز روانکاوی: کشف ناخودآگاه
در دههٔ ۱۸۹۰، فروید به اتفاق همکارش یوزف برویر، به درمان بیماران دچار اختلالات عصبی از طریق گفتگو و بازخوانی خاطرات کودکی پرداخت. آنها دریافتند که بسیاری از علائم رواننژندی، ریشه در خاطرات سرکوبشده و کشمکشهای عاطفی دوران کودکی دارد.
این روش بعدها بهنام «تکلم درمانی» یا همان «گفتوگو درمانی» معروف شد و پایهگذار روانکاوی مدرن گشت.
در سال ۱۹۰۰، فروید کتاب بزرگ خود تعبیر رؤیا (The Interpretation of Dreams) را منتشر کرد؛ اثری که در آن ایدهٔ ناخودآگاه بهمثابه ساختاری فعال، خلاق و سرشار از آرزوهای سرکوبشده معرفی شد.
فروید معتقد بود رؤیاها راهی به ناخودآگاهاند؛ پنجرهای به دنیایی که از آگاهی پنهان شده ولی بر رفتار و احساسات ما تأثیر میگذارد.
ساختار ذهن: نهاد، من، فرامن
فروید بعدها برای توضیح بهتر دینامیک ذهن انسان، مدل ساختاری معروفش را معرفی کرد: اید (نهاد)، اِگو (من) و سوپراِگو (فرامن).
اید محل غرایز و تمایلات ناهشیار است؛ جایی که میل، بیمنطق و بیاخلاق، فرمانروایی میکند.
اِگو، میانجی میان نهاد و واقعیت بیرونی است؛ بخشی که سعی میکند خواستههای نهاد را به شکلی منطقی و قابلقبول تحقق بخشد.
سوپراِگو، نمایندهٔ درونیشدهٔ اخلاق و نظم اجتماعی است؛ صدای والدین، وجدان و قانون در درون ما.
به باور فروید، زندگی روانی انسان صحنهٔ کشمکش دائمی این سه نیروست، و رواننژندی یا اضطراب، زمانی پدید میآید که این تعادل برهم بخورد.
جنسیت، کودکی و سرکوب
فروید، شاید بیش از هر متفکر دیگری، بر نقش میل جنسی در زندگی روانی تأکید کرد. نظریهٔ «مراحل رشد روانیجنسی» او، از جنجالیترین نظریاتش بود. او معتقد بود انسان در کودکی، مراحل خاصی از تمرکز میل (با اشاره به سه عضو بدن) را طی میکند و تعارضهای این مراحل، شخصیت بزرگسالی او را شکل میدهند.
او همچنین عقدههای «ادیپ» و «الکترا» را مطرح کرد؛ مفاهیمی که به کشمکش عاطفی کودک با والد همجنس و میل ناخودآگاه به والد غیرهمجنس اشاره دارند.
این نظریات، که در زمان خود بهشدت مورد انتقاد قرار گرفتند، بعدها تأثیر عمیقی بر ادبیات، هنر، فلسفه و حتی نقد فرهنگی گذاشتند.
روانکاوی و جامعه
فروید، هرچند ابتدا به درمان افراد علاقهمند بود، اما با گذر زمان نگاهش به جامعه، سیاست و فرهنگ نیز گسترش یافت. در کتاب تمدن و ملالتهای آن (Civilization and Its Discontents، ۱۹۳۰)، او به تضاد میان غرایز فردی و نظم اجتماعی پرداخت و استدلال کرد که تمدن، با سرکوب تمایلات انسانی (بهویژه خشونت و میل جنسی)، نوعی نارضایتی بنیادی در فرد پدید میآورد.
او دین را «توهم» و نوعی پاسخ کودکانه به اضطراب مرگ و فقدان دانست. با اینکه این دیدگاه موجب واکنشهای شدید مذهبی شد [ و واقعیت قدرت دین بعد از او خود در نقاط مختلف جهان را نشان داد ] اما تأثیر انگاره های او بر علوم انسانی قرن بیستم، از جمله جامعهشناسی، انسانشناسی و حتی خود الهیات، غیرقابل انکار بود.
تبعید و مرگ
با قدرتگیری نازیها در دههٔ ۱۹۳۰، زندگی فروید در اتریش به خطر افتاد. بهرغم سن بالا و بیماری سرطان فک، ناچار شد در سال ۱۹۳۸ از وین به لندن مهاجرت کند. سال بعد، در ۲۳ سپتامبر ۱۹۳۹، در ۸۳ سالگی درگذشت. مرگش، با تزریق کنترلشدهٔ مورفین و بنا به درخواست خودش، پایانی آرام و آگاهانه بر زندگییی پرمجادله بود.
میراثی که ماند
زیگموند فروید، شخصیتی است که یا با او احساس همدلی عمیق میشود یا مقاومت و حتی خصومت. اما چه دوستدار او باشیم و چه منتقدش، نمیتوان انکار کرد که او یکی از تأثیرگذارترین متفکران مدرن است.
او با معرفی ناخودآگاه، ذهن انسان را از یک موجود منطقی و شفاف، به جهانی تودرتو، پرتنش و پیچیده تبدیل کرد. جهانِ پس از فروید، جهان دیگری شد.
نظریات فروید در دهههای اخیر، بهویژه با رشد روانشناسی تجربی، با نقدهای زیادی مواجه شدهاند. با این حال، روانکاوی بهعنوان یک روش درمانی، و فروید بهعنوان یک متفکر فرهنگی، همچنان الهامبخشاند.
رد پای او را میتوان در رمانهای داستایفسکی و ویرجینیا وولف، در نقاشیهای سوررئالیستها، در فیلمهای برگمان و هیچکاک، و حتی در زبان روزمرهٔ مردم یافت.
فروید، ذهن انسان را کاوید، نه برای آنکه آن را آرامتر یا شادتر کند، بلکه برای آنکه آن را بشناسد، درک کند، و از توهماتش بکاهد. او پزشکِ زخمهای نامرئی بود؛ جراح روان.
جهان امروز، گرچه از برخی نظریات او فاصله گرفته، هنوز در آیینهای که او پیشروی انسان گرفت، به خود مینگرد.